my disturbed mind



خب من هنوز یاد نگرفتم دختر بزرگ خانواده باشم؛ یا بهتره بگم فزرند ارشد!

این عید سومیه ک داداش نیست و ما در تلاشیم از خونه فرار کنیم ک جای خالیش تو ذوق نزنه. اما ما ک میدونیم نیست. امسال برخلاف سال های قبل حوصله مسافرت ندارم، ذوقشم ندارم. با اینکه امسال مقصد کاملا متفاوت و جدیده واسم. 

تا کی باید فرار کنیم؟

از خودم و بقیه شرمنده ام ک اعصابم اجازه رفتار درست رو نمیده. مثل آدم بزرگا رفتار نمیکنم. هنوز اونطوری ک باید بزرگ نشدم. هنوز وقتی اعصابم خورده یا مشکل از جایی خارج از خونه س رو خانوده خالیش میکنم. انگار اونا مقصرن. 

اونا مقصرن اما ن در این موارد. اونا مقصرن ک من 18 سال تو توهم زندگی کردم ولی خودشون 50 ساله متوهمن!

اصلا مقصر پیدا کردن ک مشکل حل نمیکنه. 

هرچند به نو شدن و این خزعبلاتی ک درمورد سال جدید میگن اعتقادی ندارم(شما فک کن ما اول مرداد سال رو نو میکردیم، فرقی میکرد؟)؛ اما دلم میخواد سال دیگه یاد بگیرم فرزند ارشد بودن یعنی چی و مثل آدم بزرگا رفتار کنم؛ با ت و محافظه کار. 

از آدم بزرگا بدم میاد اما دارم تو دنیاشون زندگی میکنم. دیگه نمیتونم ی گوشه ی دنیاشون رو بگیرم و منزوی رفتار کنم. بهرحال انسانم و نیازمند ب اجتماع!


+سال بعدتون جدید!


درست همونموقع که داری به احساساتت اجازه رشد میدی، همه آسیب های ناشی از اون رو هم قبول کردی. 

احساساتم رشد کرد. آسیب دیدم. 

آسیب دیدم تا یادم بمونه هرکسی مثل من فکر نمیکنه. و اونی ک میگه بدون تو نمیتونم خیلی خوب بدون تو میتونه و بهت آسیب میزنه. 


خلاصه ک چقد هیچ کس نیست. 

میتونم اینجا بیام از کارایی که این روزا درگیرشم بگم، از اینکه درسام سنگین شده یا مشغول به کار شدم. اما اینا رو همین دور و بریام هم میدونن، اینجا بگم تکرار اضافاته.

عوضش انقد نگفته دارم که میتونم تا صبح بنویسم و تموم نشه. اما انرژی میخواد گفتنشون. اصن چیزی رو ک انقد تو خودم نگه داشتم بگم ک چی؟

اینجا کلا بخش تاریک ذهنم فعال میشه و نوشته ها تلخه. این تلخی رو جای دیگه ای نمیتونم دور بریزم. انگار بلاگم زباله دونی تلخیات ذهنمه

خیلی وقته نمینویسم. راستش بی فایده میدونم نوشتنش رو

ینی اگه بنویسی «ما انگار با دل تنگ زاده ایم» چیزی از دلتنگیت کم میکنه؟

ما با دل تنگ زاده ایم.

کم نشد

از اینکه چند ماه پیش وارد رابطه شدم سخت پشیمونم. خاطرات خوب کم نداشتیم اما نباید ب کسی اجازه ورود ب دنیام رو میدادم. اشتباه کردم. بیش از حد وارد دنیام شد و نهایتا رید /:

نمیگم بده آدم با یکی باشه و پشتش بش گرم باشه، اما وقتی می بینی تهش اینطوری پشتتو خالی میکنه مجبور میشی تو نظراتت تجدید عقیده بکنی. 

شاید از بیرون ی آدم با اعتماد ب نفس بالا دیده بشم ولی واقعا انقد اعتماد ب نفسم کمه ک حتی جرات دخیل کردن دوستام رو تو مشکلاتم ندارم. 

داره سخت می گذره.

ظاهرا معلوم نیست. ظاهرا من ی دختر موفق دانشجوی هنرمند تیچرم، اما خودم ک میدونم دارم به زور پیش میرم. خودم میدونم واسه هر قدمی ک برمیدارم چقد انرژی صرف کردم ک انگیزه انجام دادنشو ایجاد کنم.

خسته ام.


اگه من رو بشناسید میدونید به چارچوب شکنی عادت دارم و باش کنار میام. اخیرا یکی از بزرگترین چارچوب های ذهنیمو شکستم و هنوز نمیدونم باید چطور باش کنار بیام. یعنی هنوز جایگزین مناسبی براش پیدا نکردم. نمیدونم رابطه تا کجا باید پیش بره و عمیقا دلم میخواد بفهمم تا کجا باید وفادار بود. 

حرفم نمیاد /:


صدای من رو از خونه جدیدم می شنوید. (هنوز ایرانم (:  )

آنتن دهی خونه بشدت بده و واسه همین adsl گرفتم ک فردا وصل میشه. این مدتی ک نتم بد بود متوجه شدم چقد زندگیم ب اینترنت گره خورده. پروژه ام اینترنت میخواد. واسه ترجمه از دیکشنری تخصصی آنلاین استفاده میکنم. سرگرمیم اینترنته(کتابام از دستم ناراحت نشن) و غیره. 

و انگار دارم تمرین تنهایی می کنم.

 

+واقعا متن رو ک میخونید صدام رو هم میشنوید؟


میگه :

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

بعد باز میگه :

پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا

فی بعدها عذاب فی قربها السلامه

 

بعد من فکر میکنم، بلد نیستم عاشقی کنم. اما عمیقا دوست داشتن رو بلدم. و امیدوارم ملامت نیاد بعد از این کاری ک به انجامش تصمیم گرفتم. 

 

بعد باز تاکید می کنه:

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده.


چند روزه دارم بش فکر میکنم. به نظرم یکی از اساسی ترین فاکتورای هر رابطه تعلق و تملکه. اینکه دو طرف چقدر از رابطه شون انتظار حس تعلق دارن چقدر تملک؟ مثلا به نظرم اگه دو نفر از رابطه جویای حس تملک باشند اون رابطه از ی جایی به بعد کار نمیکنه چون حس تملک یک طرف، در پی حس تعلق طرف مقابل میاد. 

حوصله بسط دادم مطلب رو ندارم. 

و اینکه خودم دلم حس تعلق میخواد یا تملک؟ واقعا نمیدونم.

فکر نمیکنم کسی باشه بتونه بین این دو تا یکیشون رو انتخاب کنه، بهرحال مکملند؛ چه بین دو طرف چه درون هر آدم. اما باید یه راهی باشه که بشه فهمید چند درصد تملک میخوای چند درصد تعلق؟

+منظورم از تعلق علاقه نیست، منظورم این احساسه متعلق بودن به یک فرد یا ماهیته!


گاهی وقتا به خودم میگم «خجالت نمیکشی بعد از رفتنش میخندی؟ شرمت نمیاد داری خوش میگذرونی؟»

نمیدونم. هیچی نمیدونم. 

من خجالت میکشم خوشحال باشم وقتی هنوز میبینم در خانواده م کسی از یاد داداش منفک نشده. 

من دلم میخواد خوشحال باشم که خانواده م بجای نبودن داداش دلشون به خنده های من خوش شه.

اما؛ نمیتونم. 

من نهایت 6 ساعت میتونم ممتد بگم و بخندم و در جمع باشم. امتحان کردم ک میگم. 

واقعا احساس می کنم بند بند وجودم از کش دادن این زندگی خسته س. 

خسته تر از توصیفم. 

چی میگفت شاعر؟ من ناتوان ز گفتن و خلق از شنیدنش؟


واقعا این وضعیت تخمی تا کی قراره ادامه پیدا کنه؟!

دارم کم کم خسته میشم. 

ادامه این اوضاع آدمای بیشتری رو رادیکال می کنه. 

نصف کارام رو نت بوده و 3 روزه خوابیده!

+ و 3 روزه نتونستیم حرف بزنیم. اونموقع که این رابطه رو شروع میکردم نمیدونستم چقدر قراره این شرایط اذیتم کنه. خودش راست میگفت که "it's a hell of sweet pain"


« اگه بخاطر ایمانم نبود و اگه گناه بزرگی نبود، حتما زندگیمو تموم میکردم.»

نمیدونم به آدمایی مثل من چی میگن یا این ویژگی من از کدوم موضوع روانشناسی منشا میگیره ولی من به تک تک کلماتی که میگم و میشنوم اهمیت میدهم و خودم برای انتخاب هر کلمه وسواس ب خرج میدم. 

جمله بالا کلمات کلیدی مهمی داره. بخاطر ایمان. تموم میکردم. تو این جمله به من اشاره نمیشه. به خوشحالی من اشاره نمیشه. به اهمیت وجود من هیچ اشاره ای نمیشه. این جمله به من القا میکنه تو هیچ معنایی به زندگیم نمیدی. اهمیت وجود تو از اهمیت نبود برادرت کمتره. بودن تو نبودنش رو جبران نمیکنه و الی آخر!

امیدوارم حق شاد بودن رو ناخواسته از کسی نگیرم. میدونم و میدونی که با یه کلمه چقد راحت میشه به ی نفر فهموند تو ارزش نداری.

+ البته که به سطح روابط اعتقاد دارم و کسی که در دایره دهم روابطمه تاثیر چندانی روی من نداره.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

پوشه کدهای پایتون Courtney اصولگرا پیکو موویز فروشگاه خرید پیامکی Mallory قوانین مالیاتی کاسه تبتی نیکان فرایند نواندیش بزرگترین تولیدکننده اسید آموزش 0 تا 100 پرورش قارچ در ایران