خب من هنوز یاد نگرفتم دختر بزرگ خانواده باشم؛ یا بهتره بگم فزرند ارشد!
این عید سومیه ک داداش نیست و ما در تلاشیم از خونه فرار کنیم ک جای خالیش تو ذوق نزنه. اما ما ک میدونیم نیست. امسال برخلاف سال های قبل حوصله مسافرت ندارم، ذوقشم ندارم. با اینکه امسال مقصد کاملا متفاوت و جدیده واسم.
تا کی باید فرار کنیم؟
از خودم و بقیه شرمنده ام ک اعصابم اجازه رفتار درست رو نمیده. مثل آدم بزرگا رفتار نمیکنم. هنوز اونطوری ک باید بزرگ نشدم. هنوز وقتی اعصابم خورده یا مشکل از جایی خارج از خونه س رو خانوده خالیش میکنم. انگار اونا مقصرن.
اونا مقصرن اما ن در این موارد. اونا مقصرن ک من 18 سال تو توهم زندگی کردم ولی خودشون 50 ساله متوهمن!
اصلا مقصر پیدا کردن ک مشکل حل نمیکنه.
هرچند به نو شدن و این خزعبلاتی ک درمورد سال جدید میگن اعتقادی ندارم(شما فک کن ما اول مرداد سال رو نو میکردیم، فرقی میکرد؟)؛ اما دلم میخواد سال دیگه یاد بگیرم فرزند ارشد بودن یعنی چی و مثل آدم بزرگا رفتار کنم؛ با ت و محافظه کار.
از آدم بزرگا بدم میاد اما دارم تو دنیاشون زندگی میکنم. دیگه نمیتونم ی گوشه ی دنیاشون رو بگیرم و منزوی رفتار کنم. بهرحال انسانم و نیازمند ب اجتماع!
+سال بعدتون جدید!
درباره این سایت